فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

اول نادیا...

سه شنبه...22 آذر 90 در این روز تصمیم گرفتم وبلاگی برای دخترای نازم بسازم...چون نوشتن وبلاگ رو دیر شروع کردم اول خلاصه ای از خاطرات نادیای عزیزم مینویسم...   نادیای عزیزم ...عشق زندگی و دنیای مامان و بابا... صبح روز 3 بهمن87 در بیمارستان بازرگانان توسط خانوم دکتر کیانی به دنیا اومد و شد تمام زندگی ما...از همون روز اول یه دختر باهوش و شیطون بود ... قربونت برم الهی...                      یه فرشته از آسمون   اومده امروز بینمون  برای دیدن خاطرات زایمان به ادامه مطلب برین...  خا...
4 آبان 1392

نادیا و نلیا (ما اومدیم)

سلام دوستای خوبم... ما اومدیم با چند تا خبر از فرشته کوچولوها .... تابستون تموم شد و نادیا خانوم دوباره روز اول مهر به مهد کودک رفت و البته بازم سرما خوردناش شروع شده و نلیا رو هم سرما داده نادیا جونم حسابی با خواهر کوچولوش بازی میکنه و مشغولش میکنه البته گاهی هم اونقدر اذیتش میکنه که باعث میشه نلیا ازش فرار کنه که البته اذیت کردناش جالب هم هست نلیا جون هم ٢ تا از دندونای کوچولوش در اومده و یکی از دندونای بالاییش هم تازه داره در میاد نلیای ناناز من با کمک در و دیوار و مبل و صندلی دوووور اتاق راه میره و البته دخمل نازم میتونه بدون کمک هم حدود ٤ قدم راه بره... کلمه های "مِ مِ(مامان)...
4 آبان 1392

10 ماهگی نلیا جان...

١٩ شهریور ١٣٩١ .... نلیا کوچولوی ما ١٠ ماهش تموم شد...دخملی نازمون هر روز بانمک تر و شیرین تر میشه و ما هر روز بیشتر عاشقش میشیم... نلیا جون حالا میتونه ٢٠ تا ٣٠ ثانیه خودش بدون کمک بایسته و بعدشم خودش آروم میشینه و دیگه نمیافته ...دستشو به مبل و دیوار میگیره و راه میره ... نلیا جونم میتونه از مبل و تخت بالا بره و جوجوی من همه چیز رو متوجه میشه و کلی هم شیطون شده و بازیگوشی میکنه مخصوصا وقتی با نادیا تنها میشه عاشق تلفن و سیم و کنترله و خیلی با این چیزا سرگرم میشه  ...  تو طول روز خوابش کمه و نیم ساعته بیدار مشه عاشق وقتیه که باد میخوره تو صورتش و همینطور عاشق دس دسی کردنه  ...
4 آبان 1392

این روزهای نلیا جون

درود... نلیا جونم چند روزه که سعی میکنه بلند بشه و بایسته ...دستشو به جایی میگیره و رو زانوهاش بلند میایسته  ...و یا دستاشو رو زمین میزاره و روی پنجه پاهای کوچولوش بلند میشه ... قربون خرگوشکم بشم که میخواد همه کارا رو زود زود انجام بده ...                                       عاشق بازی دالی موشه شده و وقتی دالی میکنم کلی کیف میکنه ...                                 &nbs...
4 آبان 1392

نلیا جونم 9 ماهه شد...

١٩ مرداد... نلیا جون 9 ماهش تموم شد ....عسلک من حالا دیگه خانومی شده ...عاشق اینه که دستشو بگیره و بایسته و الان یکی دو روزه که دستاشو ول میکنه و چند ثانیه کوتاه خودشو نگه میداره و میاسته و زودی میافته ...نادیا جون هم خیییلی دوسش داره و حالا دیگه نادیا هم میتونه نلیا رو بغل کنه و راهش ببره... حالا چند تا عکس از نلیای نازم...         نادیا و نلیای من همیشه سلامت باشین... ...
4 آبان 1392

نلیا جان 8 ماهه شد...

دختر نازم نلیا امروز در 19 تیر 1390 در ساعت 9:35 دقیقه صبح ...8 ماهه شد .    چقدر زود گذشتن... روزهای اول تولدت...اون 5 روز اول زندگیت که با هم تو بیمارستان موندیم ...همون روزایی که صبحها و شبهاش من با تموم دردی که داشتم با صدای گریه هر نوزادی به خیال اینکه شاید کوچولوی من باشه از اون سر بیمارستان به اتاق نوزاد ها میرفتم و میدیدم تو توی خواب نازی... اونقدر ریز بودی که میترسیدم بهت دست بزنم...پرستارا با یه دست میگرفتنت و من همش دلهره داشتم که یه وقت نندازنت...عشق من تو خیلی تنبل بودی و همش خواب بودی... شاید باورت نشه ولی حتی وقتی حمومت میکردن هم خواب بودی و بیدار نمیشدی و دکتر به کف پاهای نازت تلنگر م...
4 آبان 1392

دس دسی...بای بای

٢٦.تیر.١٣٩١ نلیا ٨ ماه و ١ هفته عسل من حالا علاوه بر سینه خیز میتونه چهار دست و پا راه بره ...البته با تلاش فراوون و گاهی عقبکی دس دسی امروز فندوق مامان دس دسی کرد. ...الههههههههههههههههههی من فدات بشم عشق کوچولوی من... دستاشو به هم میزنه و میگه دَ دَ ... فدای حرف زدنت بشم دختر نازم....   بای بای دختر خوشکلم حالا میتونه بای بای کنه ... وقتی که کسی داره میره و باهاش بای بای میکنه ...نلیا عسلی دستشو تکون میده و باهاش بای بای میکنه ... ایشالا که خدا و فرشته هاش همیشه نگه دار نادیا و نلیای من و همه کوچولو ها باشن ... ...
4 آبان 1392

چند عکس از نلیا گلی...

چند تا عکس خوشکل از نلیا ی نازم .... دوستان پست قبلی هم جدیده نلیا جونم عااااشق آینه است....وقتی خودشو میبینه حسابی ذوق میکنه...البته الان تو ماشین تیریپ رومانتیک ورداشته...   فعلا بای دوستان گلم ...
4 آبان 1392

اولین خرابکاری نلیا طلا...

امروز پای نت بودم که دیدم یه صدای خش خشی داره میاد ...چون باد میومد گفتم شاید صدای اونه که یه چیزی رو تکون میده...ولی بعدش دیدم نه ...بهش نمیخوره صدای باد باشه ... رفتم دیدم بلللللهههه نلیا خانومه که افتاده به جون یکی از کتاب داستانای نادیا(البته مال بچگیای خودم بوده) و داره حسابی باهاش کشتی میگیره و پاره اش کرده ... پس این شد اولین دسته گلی که خانوم ما تو 6 ماه و 1 هفته و 3 روزگی انجام داد...   اگه دوست دارین عکساشم ببینین بفرمایین داخل... ساعت5. روز 31 اردیبهشت...  و بعد از اون کتاب خودشو جلوش گذاشتم...    یکمی کشتی با کتاب کوچولوش که شکر خدا پارچه ایه...    ...
4 آبان 1392